قاب تو


اگه قرار باشد یک جمله که می تواند شعر، آیه ، حدیث و ... باشد را با فونت بزرگ نوشته و قاب کنید و جایی از خانه تان نصب کنید که همیشه جلوی چشمتان باشد، آن جمله چیست؟


۱ نظر ۲

بداهه

هله ساقیا نکوتر

تو شناسی جز پیمبر؟

که مسیر سیرحق با

کروکی دهد چ زیبا:

هله ساقیا سبکتر

ز دهن ببند ان در

تو نگو به هر که گوید 

که سکوت بکار آید

هله ساقیا ماشالله

عرفا ب سیرالله 

به سکوت دم بریدند

و چه آیه ها ندیدند 

هله ساقیا تو بهتر

ندهی به قلب خود پر

ک رود به هرج و مرجو

بپرد اینور و اونور

چوببینی وقت روزی

دل خسته چون مریضی

هله قلب هرج و مرجی

نرسد به قرب و ارجی

هله ساقیا چو احمد(ص)

و بدانچه او ببیند

همه نغمه ها ک باید

به دو گوش او بیاید

رسدت به گوش، ساقی

و ببینی اتفاقی

هله باتوام تو ساقی

تو کجایی؟توی باغی؟


 پ.ن: بعد از مطرح شدن حدیث زیر توی کلاس  و  خوندن یکی از ابیات مولانا بداهه تراوید!

یه لبخندی  توی تیتر اومده بود نثار همه ی آنهایی که توی باغ نیستن! بعضی به غلط و به نگاه تند و تیز بدبختانه سوء تعبیر کردند مبنی بر طنز بودن این پست! جدیه آقا.

حضرت محمد(ص) فرمودند: لو لا تکثیر فی کلامکم، و تمریج فی قلوبکم لرأیتم ما أرى، و لسمعتم ما أسمع.

۱ نظر ۱

چون به خلوت می رویم

بعضی از ما برای تسلی و دلجویی اطرافیانمان را نصیحت می کنیم  و از حرف های قلنبه سلنبه  و قشنگ و حقیقت هایی که یاد گرفته ایم، تجربه کرده ایم و بهشون اعتقاد داریم به خوردشان می دهیم و آنها هم یاد می گیرند و تا حدی قانع می شوند که معتقد به آنها بشوند و برمبنای همین پرو‍ژه های فکری شان یا مشکلاتشان را حل کنند.سپس، خودمان خود خودمان که آن فلسفه های قشنگ و حقیقی را یاد گرفته بودیم، تجربه شان کرده بودیم و بهشون اعتقاد داشتیم چون به خلوت می رویم برای حل پروژه های فکری مان و مشکلاتمان درست برخلاف آن فلسفه ها، آن کار دیگر می کنیم!


(اگه شما آن کار دیگر نمی کنید، یا اصلا تسلی نمی دهید خوش بحالتان!)



۲ نظر ۱

شیرینی شعبانم آرزوست


استاد می گفت: مثل میوه ها که خدا هرکدوم را مخصوص یک فصلی قرار داده، برای هر ماهی هم دعای خاصی سفارش شده!


۱

حرفهای مانده

/ برای اینجا نوشتن اعتماد به نفسم کم شده! سری که وبلاگهای دیگر میزنم می بینم در اشتباهم.اکثر وبلاگدارها می نویسند از هرچه فکرشان را مشغول کرده، فرقی نمی کند کف حمام باشد یا مساله ای که جامعه مبتلا به است! در هر صورت دلم لک زده برای وبلاگ قدیمی ام توی بلاگفا.ساده بود و صمیمی و قریب!  از وقتی آمدم بیان احساس سنگینی می کنم! انگار که فضا برایم سنگین شده باشد و نفسم گرفته.

// کلاس های جدیدی می روم که وقتم را حسابی پر کرده اند.دو فاز کاملا متفاوت دارند،یکی تجربی و هنری و دیگری فکری و فلسفی.امسال را بی آنکه عمدی درکار باشد متفاوت اغاز کرده ام.الان که خوب نگاه می کنم به خودم بها داده ام و درهای پیشرفت را به روی خودم باز کرده ام.انگار که تازه یادم افتاده باید از تک تک استعدادهایم استفاده کنم و شکوفاتر شوم:).

/// دوست داشتن درمان خوبی ست.برای زخم های گونه گون زندگی فقط یک درمان دارم و آن دوست داشتن است، دوست داشتن و داشتن تو، بابا و مامان و... .

//// امروز روی صفحه مانیتور میزکارم این حدیث بود: ( امام هادی می فرمایند: به راستی که حرام افزایش نمی یابد و اگرافزایش یابد برکتی ندارد و اگر انفاق شود پاداشی ندارد و اگر بماند توشه ای به سوی آتش خواهد بود.کافی ج 5 ص 125)


۰ نظر ۱

گمگشته دیار محبت کجا رود؟!

اتفاقی من و تو و پخش رادیو با این آهنگ،

یه دلتنگی چندروزه بابت ندیدنت،

یه دلخوری به قول تو ساده و پیش پا افتاده،

توی آهنگ غرق میشم،

خیلی سعی میکنم اشکم جاری نشه و تو نبینیش ولی بی نتیجه است

میگم: خیلی سخته عاشق باشی!

میگی: عاشق خدا؟؟؟!!

خنده م میگیره!

تو میگی: گریه نکن غم میاد.

تو دلم به خدا میگم : چه کاری با دلم کردی؟!


۲

عطر یاس

                                           روز خوب


یه صبح خوب صبحی ست مثل امروز که آبدارچی بعد از چند روز اومده و روی میزت یک چای داغ منتظرته و رییس ت چند شاخه گل یاس برات گذاشته که تو با نسیم خنک هوای بارونی که از پنجره توی اتاق سرک میکشه یه روز خوب را شروع کنی...

بعد به این فکرکنی که چقدر رییس ت را با همه جدیت ش دوست داری و دلت بخواهد جلوی همکارات بپری بغلش کنی:) !


۱ نظر ۲

به نام خداوند سال کهنه و نو

حسم مثل آن روزهایی ست که امتحان داشتم و نصف کتاب  را هم تمام نکرده بودم و اتفاقا دقیقا فصل های راحتی را خوانده بودم که کمتر از ان سوال می دادند ! ساعات آخر آخرین روز کاری سال 94 به کندی می گذرد و من دارم به این فکر می کنم که با چه اعتماد به نفسی رفتم جزو گروه گاهنامه نویسی که قرار شده متنم را که تا الان هیچ ایده و مطالعه ای برایش نداشتم تا 5 فروردین تحویل بدهم!

                                                                                                           آخرین پیش نویس 94

توی سال جدید حوصله سرکار آمدن ندارم.حسم مثل آن روزهایی ست که سرکلاس هیچی از درس نمی فهمیدم، توی خانه، توی اتاقم و توی خاطراتم جا مانده بودم و فقط بر و بر به استاد نگاه می کردم و کاغذ سیاه می کردم و وسط جزوه یک شعر به سرم می زد و تا چشم باز می کردم کلاس تمام شده بود و من شاعر نشده بودم!                         

                                                                                                          اولین پیش نویس 95

۱ نظر ۲

به من بگو چرا؟!!

/ نمیدونم  بعضی اشیا چه سیاست موزمارانه ای دارند که وقتی ازشون تعریف میکنی که خوب کار می کنند و خراب نمیشن ، تصمیم می گیرند خراب بشن و دستت رو بگذارند توی پوست گردو!


// هفته پیش برای خوشحال کردن یه آدمی بلند شدم از غرب شهر رفتم شرق شهر نمایشگاه آثار نقاشی روی پارچه ی اون آدم.یه گلدون گل کالانکولای عنابی هم براش بردم که روحش شاد بشه چون میدونستم خیلی گل دوست داره و توی خونه اش نگه می داره.از قضا کارهاش قشنگ نبودند و با اینکه قصد خرید داشتم چیزی نخریدم.ولی خوشحال بودم که دعوت اون آدم را رد نکردم.با این همه چه حکمتی داشت که توی راه برگرد یه پژو باید توی گردش به چپ بزنه به ماشین من و فرار کنه و وقتی یه خیابون دنبالش میکنم و بوق و چراغ میزنم دربره؟!!


/// اگرچه به بند اول معتقدم  اما از طرف دیگه! تازگی ها هروقت چراغ بنزین ماشینم روشن میشه شروع می کنم کلی ازش تعریف کردن که وسط راه منو نذاره! تاثیرم داره ها! :|


۰ نظر ۲

ذهن بیمار


_من به همکارم:  دسته رسید من روی میز شما نیست؟


_همکارم با لحن خاصی: دست من نیست، اگه پیش من بود بهت میدادمش!


_من!!!


۲ نظر ۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان