همین خوبه که تو هستی

همایش ساعت 3 شروع می شد.موضوع سخنرانیش نیازهای عاطفی همسران بود.هفته پیش قول داده بودی بیای اما مریض شدی،سرماخورده بودی و انقدر حال نداشتی که دو ساعت روی صندلی بشینی.چون قولت شکسته بود دلم شکست.دلم رضا نمی شد که بابت مریضیتِ که نیومدی.حرف زدیم وحتی بحث کردیم، بعدش گل پامچال خریدی و دنت کرم کارامل که عاشقشم تا دلم راضی بشه.اداشو درآوردم که باشه اشکالی نداره،اما ته دلم اشکال داشت هنوز. تصمیم گرفتم دیگه ازت قول هایی نگیرم که بعدش احتمال دلگیری پشتش باشه.این هفته فقط ازت پرسیدم میای بریم همایش؟ گفتی کار دارم.من رفتم و انقدر جمعیت زیاد بود که به زور خودم رو کنار سن جا دادم.بعد دیدم یکی شبیه تو کنار درهای ورودی ایستاده،یک ساعت ایستاده بود روی پا و هرچی چشمم بهش می افتاد داشت بهم نگاه می کرد.وقتی مجری برنامه گفت همه گوشی هاتونو دربیارید و پیام بزنید به همسرتون که دوستت دارم.گوشیم دینگ دینگ صدا کرد: پیام تو ...! نگاه کردم به همون کسی که شبیه تو بود، اون خندید،منم خندیدم.

سخنران تازه ساعت 4 می اومد.گفتی خانمی اجازه مرخصی میدی؟ دلم راضی شده بود،حتی با اینکه هنوز سخنرانی شروع نشده بود دلم راضی شده بود.عذرخواهی کردی .منم بی خیال همه آدمهایی که از تعجب بهم زل زده بودند برای کسی که شبیه تو بود دست تکون دادم:)

۲

غصه هایت را میخورم!

صبح که بیدار میشوم سر به سرم میگذاری، لوسم میکنی، بغلم میکنی، برایم لقمه میگیری و دلم برایت ضعف میرود که به زبان بچه ها خودت را حتی برایم لوس میکنی و کودکان درونمان کلی باهم خوش میگذرانند ،بعد من محو صورتت می شوم،قربان صدقه ات میروم و محکم میبوسمت و میگویم مامان خوشگلم و توی دلم میگویم بابا حق داشته عاشقت بشود!

  شب پای سریال غم انگیز تلویزیون غصه می خوری، غصه می خوری، غصه می خوری و اشک میریزی، میپرسم مامان گریه چرا؟ میگویی برای داداشی، فردا شبش میگویی برای من،شب بعدیش برای داداش کوچیکه و...بهانه ات شده سریال!

پیش دکترت می نشینی دردهایت را یکی یکی میگویی،مثل بچه هایی که دنبال فرصت اند شکایت غصه خوردنت را به دکتر میکنم.برایت تجویز میکند ندیدن سریالهای غصه دار را.از پیش دکتر که برمیگردیم میگویم چندبار بگم از این سریالها بعدم می آید.میگویی گریه همیشه بد نیست،یادته اون شبهایی که نفس تنگی میگرفتم و قلبم درد میگرفت؟! مال این بود که توی چند روز ناراحتی نتونسته بودم گریه کنم! بغض میکنم،خیابان به چشمم سراب وار میشود.

حالا هرشب صدایت میزنم که سریال شروع شده مامانی بیا.تو باعلاقه می نشینی و من کز میکنم گوشه ی کاناپه و توی دیالوگ های بازیگران غرق میشوم و دنبال بهانه میگردم وهی به خودمان برمیگردم و هی به داستان! آماده میشوم که همراهیت کنم...

۰ نظر ۱

باز هوای وطنم آرزوست

 دلم سفر میخواهد، به یک جای دور ، دور، دور، دور، دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور،دور ، دور، دور، دور...

دکتر لطیفی می گفت:خدا بنده های خوبش را که دوست دارد زود می برد پیش خودش! می گفت: گاهی که دلتان گرفت،دلتان تنگ شد برایش،  بخواهید که بروید پیش خودش!



۱ نظر ۲
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان