حس وقتی رو دارم که یک خویش نزدیک مهمونم کرده و بعد مدتها میخوام برم دیدارش،هم خوشحالم از این توفیق و هم شرمسارم.شرمنده از اینکه با چه عذر و بهونه ای کم پیدایی خودم رو توجیه کنم اون هم برای میزبانی که خودش از تمام آنچه بر من جریان داشته آگاهه! چطور نگاهش کنم و بگم شرمنده م دیگه خیلی سرم شلوغه؟! چطور بگم از اینکه در محضرش هستم بی اندازه خوشحالم و از این همه دوریه که دلم زنگار گرفته؟!
آرشیو مطالب
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۲ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۳ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۳ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۷ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۵ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۳ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۳ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۵ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۳ )
دی ۱۳۹۴ ( ۲ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۲ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۱ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۴ )
تیر ۱۳۹۴ ( ۱ )
خرداد ۱۳۹۴ ( ۱ )