بعضی از ما برای تسلی و دلجویی اطرافیانمان را نصیحت می کنیم و از حرف های قلنبه سلنبه و قشنگ و حقیقت هایی که یاد گرفته ایم، تجربه کرده ایم و بهشون اعتقاد داریم به خوردشان می دهیم و آنها هم یاد می گیرند و تا حدی قانع می شوند که معتقد به آنها بشوند و برمبنای همین پروژه های فکری شان یا مشکلاتشان را حل کنند.سپس، خودمان خود خودمان که آن فلسفه های قشنگ و حقیقی را یاد گرفته بودیم، تجربه شان کرده بودیم و بهشون اعتقاد داشتیم چون به خلوت می رویم برای حل پروژه های فکری مان و مشکلاتمان درست برخلاف آن فلسفه ها، آن کار دیگر می کنیم!
(اگه شما آن کار دیگر نمی کنید، یا اصلا تسلی نمی دهید خوش بحالتان!)