حسم مثل آن روزهایی ست که امتحان داشتم و نصف کتاب را هم تمام نکرده بودم و اتفاقا دقیقا فصل های راحتی را خوانده بودم که کمتر از ان سوال می دادند ! ساعات آخر آخرین روز کاری سال 94 به کندی می گذرد و من دارم به این فکر می کنم که با چه اعتماد به نفسی رفتم جزو گروه گاهنامه نویسی که قرار شده متنم را که تا الان هیچ ایده و مطالعه ای برایش نداشتم تا 5 فروردین تحویل بدهم!
آخرین پیش نویس 94
توی سال جدید حوصله سرکار آمدن ندارم.حسم مثل آن روزهایی ست که سرکلاس هیچی از درس نمی فهمیدم، توی خانه، توی اتاقم و توی خاطراتم جا مانده بودم و فقط بر و بر به استاد نگاه می کردم و کاغذ سیاه می کردم و وسط جزوه یک شعر به سرم می زد و تا چشم باز می کردم کلاس تمام شده بود و من شاعر نشده بودم!
اولین پیش نویس 95