یک جفت دستکش سبز یشمی ام کو؟

سه سال پیش که هوایم خیلی بهتر بود و با روزمرگی هنوز زیاد صمیمی نشده بودم وبلاگی گروهی آفریده شد که قرار شد من هم در آن داستان بنویسم.عموما موضوعات دلی و بی مقدمه به سرم می زدند و بداهه ها می شدند داستان کوتاه شاید.یک روز طی جرقه ای که به سرم زد و دلم قنج رفت و قلمم نوشت داستانی بافتم به نام یک جفت دستکش سبز یشمی.گذاشتمش توی آن وبلاگ معدوم و برای خودم آنقدر دوست داشتنی بود که هرچندوقت یکبار می رفتم می خواندمش! توی وبلاگ خودمم هم فقط لینکش را گذاشته بودم.تا اینکه......بلاگفا آنچنان شد که نباید:(!  بعد از این اتفاق من خیلی از نوشته هایم را پیدا کردم و تقریبا همه داستان هایم را اما یک جفت دستکش سبز یشمی من هیچ وقت پیدا نشد و توی فایل های خصوصی خودم هم پیدایش نکردم.دلم خیلی برایش تنگ شده برای تک تک جملاتی که با اشتیاق و احساس نوشته بود، برای بداهه ای که عاشقانه و حماسی بافته بودمش.تم اصلی اش را یادم هست اما رغبت نمی کنم دوباره بنویسمش چون فکر می کنم دیگر خوب و دوست داشتنی مثل قبل بافته نمی شود.اولین جمله اش شاید این بود: نشسته بودم و به عشقش می بافتم رج به رج...



کاش یک روز یک جایی پیدایش کنم، یا یک نفر برایم پیدایش کند!:(

۲
اسماعیل غنی زاده
۲۱ تیر ۱۷:۵۰
:(
پاسخ :
:(((
.. ندآ ..
۲۲ تیر ۰۰:۴۴
منم گاهی چقدر دلم هوای نوشته های آنجای معدوم رو می کنه  :)
پاسخ :
من همش رو یافتم الا یک جفت دستکشم رو:(
...:: بخاری ::...
۲۸ تیر ۱۴:۲۹
سلام همسایه پاراگرافی!

ان شالله پیدا میشه.

یا راد ما قد فات...
پاسخ :

سلام به روی ماهت،روی گرمت بخاری جان:)

...:: بخاری ::...
۲۸ تیر ۱۵:۴۹
خب.
عرض کنم که، انقدرشو تونستم برات پیدا کنم. اما باقیش چون تو ادامه مطلب بوده نشد. ببین بیشتر بگردی می تونی پیداش کنی بقیشو یا نه.
راستی. مطلبت تو این تاریخ ثبت شده:
Thursday, September 25, 2014
پنج شنبه، ۱۳۹۳/۰۷/۰۳

و این هم ادرس لینک مستقیم اون مطلب تو پاراگراف هستش:
http://blue-paragraph.blogfa.com/post/580
(که البته الان همون صفحه معروف بلاگفا رو میاره ک مشکلی پیش امده و فلان)

ی راه دیگه هم امتحان کن نمیدونم جواب بده یا نه. برو تو صفحه اول بلاگفا مثل قدیم تو پاراگراف آبی وارد شو. شاید هنوز دسترسی بده.

علی الحساب. این خدمت شما:


نشسته بودم به عشقش می بافتم، رج رج، یه جفت دستکش سبزیشمی.یادم آمده بود پارسال زمستان که عروسی کردیم، وقتی مهمانها خانه نقلی ما را ترک کردند محسن دست هایش را گرفت روی بخاری، که دید گرما ندارد.خندیدو گفت: جاهاز عروس ناقصه نفت ت کو؟!  آن شب پیاده تا خانه حاجی پدرش رفتیم و نفت گرفتیم.در طول مسیر یک دستش توی جیب کاپشن اش بود و دست دیگرش توی دست من.سر به سرم می گذاشت که: من بخاری همراهمو آوردم تو مسیر یخ نزنم...


(بقیه اش تو ادامه مطلب بوده)

دعام کنیا...

یاعلی


پاسخ :

هرچه می کشیم از ادامه مطلب هاست!:( ادامه مطلب که باز نمیشه، منم سواد بیش از این حد پیگیری رو ندارم راستش:|! صفحه مدیریت رو هم با پسوردی که قبلا داشتم  باز نمیشه.شما مگه میتونید وارد بشید با پسورد و کاربری خودتون؟؟؟

.

فی المجموع محتاجم به دعات و

ممنون ک پیگیر بودی بخاری جان، حضور و توجهت گرمابخش محفل ماست:)

...:: بخاری ::...
۳۰ تیر ۰۰:۴۳
زنده باشی.
نه منم نمی تونم وارد بشم.

والا بیشت از این هم نمیشه پیگیری کرد. امکانش نیست. بایگانی بلاگفا سوخت و رفت.
و البته سوزوند و رفت.

امیدوارم تو کامپیوتر خودت پیداش کنی.

پاسخ :

دل سوزوند و رفت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان