عصبانیت

با بد پارک کردن ماشینم و نیم ساعت دیرکردم به سختی تونسته بود ماشینش را توی پارکینگ پارک کنه.بهم که زنگ زد چندبار ازش عذرخواهی کردم و گفتم الان می رسم.وقتی رسیدم عصبانی بود،حسابی حالمو گرفت.توی این یک ماه این چندمین باری بود که عصبی بودنش تا حد مرگ غمگینم می کرد و اشکم رو درمی آورد.فرداش پیامک زد:

"قدر آدمایی که زود عصبانی میشن رو بدونید...

اینا همون لحظه داد می زنن، قرمز میشن، قلبشون درد میگیره، دستاشون میلرزه ولی ...

ولی واسه زمین زدنتون هیچ نقشه ای نمیکشن

اونا تمام نقشه شون همون عصبانیته بوده و تمام ...

آدمایی که زود عصبانی میشن، آدمایی هستن که رقیق ترین و صاف ترین وجدان ها رو دارن..."

دلم سوخت، آتیش گرفت.فقط گفتم: " باشه داداشی"


۲ نظر ۳

سایه ت

 داریم از سفر یک روزه برمیگردیم.داریم میایم خونه بابا ولی باز نیستی.بابایی من هوای داداش کوچیکه را این چند روز داشتم.رفیقش بودم،همبازیش بودم،پول تو جیبی ش رو هم دادم.اما داداش بزرگه...! یه کار اشتباهی کردم، ازش معذرت خواستم بابایی  ولی هرچی گفتم ببخشید باز عصبانی شد و ناراحتم کرد.بابایی اصلا همیشه باید باشی، میم جانم هست،مهربونه ولی بابایی سایه ت که روی سرم باشه هیچکی حق نداره ناراحتم کنه.توی جاده،دستمو گذاشتم لب شیشه و زل زدم به سیاهی شب و به بودنت فکر کردم .اشک دلتنگی که روی صورتم نشست میم جان انگاری فهمید مثل گنجشکهایی که زیر بارون خیس شدن درمونده شدم و احساس بی پناهی میکنم. اشکم رو پاک کرد،به زور گفتم دلم برات تنگ شده.بهم گفت بچه بابایی و باهم خندیدیم. با یه دستش هوای فرمون رو داشت و با دست دیگه ش دست منو گرفت توی دستش تا یکم آروم شدم.

بابایی سفرت به سلامت،منتظرتم.


۰ نظر ۲

شبگردی

خم میشم و دستامو به زانوهام می گیرم نفس کم آوردم.خیلی وقته ندویدم.تو از من جلو میزنی و صدای خنده ات میپیچه که: چیه کم آوردی؟  میخندم و میدوم تا بهت برسم.سرما صورتت رو قرمز کرده.دستامو میگذارم به صورتت و لبخند میزنم.دستامو توی دستای بزرگت میگیری و میگی: دیوونه ایا! تو این سرما هوس دویدن کردی! بلند میخندم و میگم: تازه فهمیدی؟!

امشب توی میدان نقش جهان ،ساعت12 شب، توی این سوز و سرما فقط چهار ،پنج تایی دیوونه مثل ما پیدا میشند.انقدر میدویم و بلند میخندیم که سرفه م میگیره.توی ماشین هی سرفه میکنم و تو بیشتر دلواپس میشی  و من میخندم و تو بیشتر از خنده های من تعجب میکنی.خوبه که پابه پام حاضری با دیوونه بازیات خوشحالم کنی.مثه من که حاضرم پابه پات با دیوونه بازیام غمه ت را بخورم! خوبه که درک می کنی دنیامون با همین تکه های کوچیک خوشبختی رنگی میشه !

۰ نظر ۰

سرم خوش باش

عاشق شادی های کوچیک الکی ام،

هرچند کوچیک اند ، هرچند الکی ،

 سرخوشم میکنند بین غم های بزرگ حقیقی!

۱ نظر ۲

به جرم عشق مرا بکش

سخته، خیلی سخته که در عرض یک روز از پنج نفر از عزیزانت بشنوی: اگه مرگ دست خودمون بود الان نبودیم.این خودش یه دلیل بزرگ میشه برای اینکه توی قلبت این جمله پررنگ تر بشه و از همه ی آینه ها فراری بشی.

۰ نظر ۱

بودن بابا

/ وقتی در رو به روش باز می کردی دستش پر گلدون بود، گلدونای کوچیک کوچیک،کاکتوس های جورواجور.صدا میزد بابا...از توی ماشین چند تا گلدون بزرگ خالی هست بیارین.عصر که میشد بساط گل و گلکاری رو راه می انداخت و صدای شادی و خنده ش توی راه پله ها و حیاط می پیچید و سر ذوق مون می آورد و مامان باز زیرلبی می گفت این همه گل میخوایم چیکار؟  هر هفته با چند تا گلدون تازه و گلهای جدید و کوچیک که قرار بود خودش بزرگشون کنه خونه رو زنده می کرد.چند روزی هست بچه کاکتوس ها  توی گلدونای کوچیک گوشه اشپزخونه کز کردن و صدای خنده نه توی راهرو میپیچه  و نه وقتی در رو باز می کنی خبری از باباگلی هست!

// ساعات کاری ساعاتی ست که مثل آدم کوکی ها هستم،با برنامه ریزی از پیش تعیین شده، صامت و ساکت .همکارم که در قبال سخنرانی هایش استقبال بی شکوه و سرد منو میبینه میگه:ایران جزو ده کشور غمگین دنیاست،سرانه شادی توی ایران خیلی پایینه!

/// خدا روشکر تو هستی، غمم رو میبینی، غرغر هامو گوش می کنی و میگذاری بدون اینکه بخوام برات تعریف کنم چی این همه قلبمو به درد آورده، سرمو بذارم روی سینه ت و آروم اشک بریزم.

۰ نظر ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان