چون به خلوت می رویم

بعضی از ما برای تسلی و دلجویی اطرافیانمان را نصیحت می کنیم  و از حرف های قلنبه سلنبه  و قشنگ و حقیقت هایی که یاد گرفته ایم، تجربه کرده ایم و بهشون اعتقاد داریم به خوردشان می دهیم و آنها هم یاد می گیرند و تا حدی قانع می شوند که معتقد به آنها بشوند و برمبنای همین پرو‍ژه های فکری شان یا مشکلاتشان را حل کنند.سپس، خودمان خود خودمان که آن فلسفه های قشنگ و حقیقی را یاد گرفته بودیم، تجربه شان کرده بودیم و بهشون اعتقاد داشتیم چون به خلوت می رویم برای حل پروژه های فکری مان و مشکلاتمان درست برخلاف آن فلسفه ها، آن کار دیگر می کنیم!


(اگه شما آن کار دیگر نمی کنید، یا اصلا تسلی نمی دهید خوش بحالتان!)



۲ نظر ۱

ذهن بیمار


_من به همکارم:  دسته رسید من روی میز شما نیست؟


_همکارم با لحن خاصی: دست من نیست، اگه پیش من بود بهت میدادمش!


_من!!!


۲ نظر ۳

عصبانیت

با بد پارک کردن ماشینم و نیم ساعت دیرکردم به سختی تونسته بود ماشینش را توی پارکینگ پارک کنه.بهم که زنگ زد چندبار ازش عذرخواهی کردم و گفتم الان می رسم.وقتی رسیدم عصبانی بود،حسابی حالمو گرفت.توی این یک ماه این چندمین باری بود که عصبی بودنش تا حد مرگ غمگینم می کرد و اشکم رو درمی آورد.فرداش پیامک زد:

"قدر آدمایی که زود عصبانی میشن رو بدونید...

اینا همون لحظه داد می زنن، قرمز میشن، قلبشون درد میگیره، دستاشون میلرزه ولی ...

ولی واسه زمین زدنتون هیچ نقشه ای نمیکشن

اونا تمام نقشه شون همون عصبانیته بوده و تمام ...

آدمایی که زود عصبانی میشن، آدمایی هستن که رقیق ترین و صاف ترین وجدان ها رو دارن..."

دلم سوخت، آتیش گرفت.فقط گفتم: " باشه داداشی"


۲ نظر ۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان