روز سوم را خوش است!

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت

خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

 همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت

مرگ جان این شعر را شنیدم بیاد تو افتادم.می گویند خوش و گوارایی اما به شرطها و شروطها! که من، خود خود خودم و همه ی آنچه می اندیشم و میگویم و میشنوم و رفتار میکنم و رفتار نمیکنم، میشود همین شرط و شروطش.سختی کار درافتادن و بیاد تو افتادن بر می گردد به همین نفس من نه نفس تو مرگ جان! خواهش بزرگی دارم :مترادف عاقبت به خیری ام باش!

تازگی ها هرکه از جدایی و بی مهری آدمها و دنیا می نالد میگویم ناراحت نباش، محکم باش دنیا دو روز است، خودم هم یادم نرود دنیا دو روز است،دنیا دو روز است،دنیا دو روز است،دو روز است...

پ.ن:شعر از فاضل نظری

۰ نظر ۱

منِ قلب

عاقل باش قلبِ من

خسته ای دیگر

کندتر از پیش می زنی!




پ:از کتاب خاطره ای در درونم است

۳

بابام - پدرت

در فرهنگ لغت آبینه بابا با پدر فرق می کند، بابا یعنی کسی که بی بهانه بتوانی او را ببوسی و پدر آن کسی ست که برای بوسیدن او باید منتظر عید بمانی آن هم عید نوروز.بابا کسی ست که بتوانی دستهایت را دور گردنش حلقه کنی و بی محابا نشانش بدهی که دوستش داری و پدر یعنی کسی که جرئت نکنی برایش درد دل کنی و رازهایت را بگویی.بابا همان کسی ست که به سوتی های تو می خندد و بعد چپ چپ نگاهت می کند و تو از شرمندگی به قهقهه می افتی و پدر کسی ست که تو باید همیشه مقابلش محکم و عصاقورت داده باشی.بابا همان کسی ست که اگر با دیگران بیش از تو خوش و بش کرد ته دلت زورت می اید و پدر کسی ست که اصولا زیاد اهل خوش و بش با بچه ها نیست.بابا همان کسی ست که وقتی چایی می خواهد با ناز کردن های مردانه خودش و شوخی از مامان چایی می خواهد و پدر همان کسی ست که مامان از ترس شکایت او همیشه چایی اش اماده است.بابا همان کسی ست که با کودک درون تو کارتون می بیند، صدایت می زند که با هم کلاه قرمزی راببینید و بخندید و وقتی فیلم غمگین نشان می دهد یواشکی اشکش در می اید و وقتی از تلویزیون مشهد و کربلا  را می بیند هق هق بلند گریه می کند و پدر همان کسی ست که سر ساعت باید ساکت باشی و کنترل را تقدیمش کنی تا اخبار ببیند و بعد می گوید وقتت را تلف نکن با دیدن تلویزیون.بابا همان کسی ست که می توانی تی شرت او را بپوشی و در آن گم بشوی و کلی با او بخندی و پدر همان کسی ست که می توانی خط اتوی پیراهنش را تضمین کنی تا دلش را به دست آوری.بابا موجودی مهربان و عزیز و دوست داشتنی ست و پدر موجودی بزرگوار و محترم و دوست داشتنی.منِ آبینه عاشق باباها هستم.حالا شما هم چه صاحب بابایی هستید و چه پدرسالارید خوشبختید.برای داشتن ایشان باید هرلحظه شاکر خدا بود و هرلحظه با آنها بودن را باید غنیمت شمرد.به نظر من از همین لحظه بروید فرصتِ داشتنِِ آنها را غنیمت بشمرید!

۳ نظر ۳

یا لطیف

زندگی را باید به سبک نوشتن پیش برد، به سبک قصه ها، به سبک تمامی متن های ادبی.باید اصلا تمامی واژگان خوش و خرمی که صرف دوست داشتن ها در نامه ها می شود را در همین جریان معمولی زندگی بکار بست.عاشقانه های زندگی را  باید به سبک نامه های عاشقانه پیش برد.اصلا چه اشکالی دارد که تمامی سلام هایمان به نظم باشد و احوالپرسی هایمان به سرود؟ نگذاریم روسیاهی بعضی ادم ها  زنگار به دلهایمان بنشاند.بگذاریم زندگی به زلالی ترانه های بچگی مان جریان داشته باشد.هر روزمان را به روایت شعری بسراییم و سپید زندگی کنیم ، سپید نگاه کنیم و سپید همدیگر را دوست بداریم...



۳

نگاهی کن به کتاب هایت گاهی(بازی وبلاگی)

وقتی از خانه پدری به زیر سقف زندگی مشترک کوچ کردم دلم می خواست تمام کتاب هایم را ببرم اما کتابخانه نقلی ام برای همه شان جا نداشت و خیلی از انها تنها ماندند توی کتابخانه و الان هم وقتی به اتاقم سر می زنم حس می کنم بغض کرده اند که چرا بین شان فرق گذاشتم.برای نوشتن این پست بعد از مدت ها ، به کتابخانه اتاقم در خانه پدری سرزدم و  خاطرات قدیمی ام زنده شد. مثلا خاطرات سالهایی که تب نوجوانی باعث شده بود عضو شورای بینندگان نیمرخ بشوم و دائم نامه بنویسم و متن بفرستم و شعر بگویم و توی همایش ها شرکت کنم.

10     11        


صفحه اول کتاب هایی که دوستشان دارم را نگاه می کنم و حواسم پرت می شود به روزهایی که حالا شده اند قدیمی و پر بودند از شور و حال و دغدغه رفیق فابریک داشتن! رفاقتی که عمرش به 15 سال رسیده، ریشه اش قطع نشده اما خیلی وقت است بهار به خودش ندیده است!

  694

هدیه زمان دانشجویی در دیدار رهبر کتابی راجع به زیارت عاشوراست.وقتی این کتاب را می بینم سوال آن روز برایم زنده می شود که چطور می شود رهبر انقدر جاذبه داشته باشند؟!

 5

بعضی از آدم ها هستند فرسنگ ها از ما دور هستند اما عواطف و احساسات شان انقدر به  ما نزدیک است و کپی پیست است که توی موقعیت های مشابه دقیقا همان کاری را انجام می دهند که ما انجام می دهیم! ما اقوام شبیه به هم برای هم عزیزیم و دوست داشتنی:)

b  3

 

 آخرین کتابی که از بابا هدیه گرفتم روش طبخ آسان انواع خورشت و پلو بود برای دختری که آشپزی بلد نبود!:)

12

هدیه های موجود در کتابخانه نقلی ام(به ترتیب از یه دوست جدید از من خیلی بزرگتر کاردرست/همسرجان/همکار پدربزرگ گونه مهربون و همفکرم)


a 8 7

پ ن: ممنون از هولدن بابت پیشنهاد این بازی.

برای مشاهده سایز بزرگ عکس کلیک بفرمایید روی عکس.

۲ نظر ۰

زندگی جانبی .

داری برای خودت زندگی می کنی.با خوشی ها سرکیف میشوی و ناگهان از غصه ای که جفت پا می پرد وسط شادمانیت رکب می خوری اما صبر می کنی و برای همین زندگی آرام خدایا شکرت می گویی و هی سعی می کنی بخندی و فراموش کنی که با آمدن غصه ی سرزده یکسری تجزیه تحلیل های زندگیت بهم خورده و وصله میزنی هی روزهای خوش را به روزهای آرام خوبی که دغدغه هایت را دم در ورودی خانه جا گذاشته ای و حالا فقط با گلدان های سبز و پنجره هایی که تمام خانه را نور می پاشند عشق می کنی.اما نزدیک تو ،جایی که نفست به ان بند بوده ،زندگی به همین سادگی پیش نمی رود.جریانش انگشت گذاشته بیخ گلوی عزیزانت! اگر تو توانسته ای رکب غصه هایت را ندید بگیری، اگر عمق دردهایت را با امید و توکل کم کرده ای، اگر غصه هایت آنقدر بزرگ نبودند و شده که بین لباس های رنگی و گلهای گلدانها و قفسه های کتابخانه ت گم شان کنی، عزیزت را غم هایش زمینگیر کرده ، امید و توکلش را در اعماق غمش باخته  و غصه اش آنقدر بزرگ است که خودش را گم کرده است.زندگی جانبی مثل وسایل جانبی است که کارت بهشان گیر میکند.به زندگی جانبی هم کار دلت گیر می کند. زندگی عزیزانی که برای حل مشکلاتشان باید انقدر قوی باشی که هوای غمناک خانه شان توی خانه ات نپیچد، باید آنقدر قدر باشی که وقتی در همدردی با ایشان قلبت له شد برای عشقت کم نگذاری و زندگی اصلی ت تعطیل نشود.باید دلت دریا باشد...!

۰ نظر ۰

ادرکنی

با حرف ها و نگاه های خود ایرانی مان، با آنچه از سر زرنگی و هوش انجام می دهیم چه بلایی سر مملکت مان و هم میهنان مان می آوریم؟ این روزها همسایه دیوار به دیوار مان  بیشتر نگران پسران بیکار خودش است، همسایه روبرویی مان بیشتر نگران پایمال شدن خون پسر شهیدش است.برادرم با بنزین افتاده به جان دیوار مسجد محله که رویش با اسپری نوشته اند ری استارت.مادرم هم بعد از دیدن برخی طرفداران کاندیداها، بعد از شنیدن این همه پرده دری ها و بی اخلاقی های رو در روی مثلا مومنان باسابقه مملکت مدام استغفار می فرستد!

اقا جان امام موعودی و امام موجودی! خسته شده ایم از این همه زد و بند ها،حیرانیم از این همه بی دینی، از این همه نفاق بنده های ی ملبس به لباس پیامبر،غصه داریم از این همه ریا و تزویر در کلام آنانی که مدام دم از جمهوری از نوع اسلامیش می زنند! داریم به آن روایت نزدیک می شویم که "نگهداشتن دین در آخرالزمان مانندنگهداشتن آتش درکف دست است"

آقا جان بی طاقتیم، ما را دریاب...

۱ نظر ۲

سالی دگر رفت و سال نو آمد

این آخرین نوشته 95 است و برای اولین بار است که با گوشی پست میگذارم.در راه مشهدم و در شهر دامغان.باید بگویم ک مثل قدیم (از 85 تا کنون) هنوز عاشق وبلاگ نویسی ام.در طول این چندسال دوستان مجازی خوبی پیدا کردم که اشتیاقم را برای وبلاگداری هر روز بیشتر میکردند اما به مرور در طول این 10 سال دوستی هایم کم و کمتر شد و دوستانم رفتند که رفتند.دیگر مثل قدیم برای ذوق نوشتنم ارزش قایل نیستم و البته این اصلا خوب نیست.کمتر وقت میکنم بیایم و پا به پای ته مانده دوستانم وبلاگ خوانی کنم و بگردم و بنویسم.از طرفی وسواس پیدا کرده ام برای نوشتنم:( خیلی پست ها نوشتم ک هیچ وقت پست نشدند.خلاصه همه این ها را نوشتم که بگویم همچنان دوستان مجازیم را دوست دارم.هولدن،بخاری،خانم لبخند،ثریا وفیلوزوف و دوستان جدیدتر مثل رادیو بلاگ،آقاگل،حریر،اقای بنفش و.... از ته دلم امیدوارم دوستانم سال خوبی را بپایان رسانده باشند و سال بهتر از امسالی پیش رو داشته باشند.

سالی 95 سالی بود پر از اتفاقات جدید و تجربه های نو برای من.سالی که نقطه آغاز دو راه در زندگی من بود.اغاز زندگی مشترک و خداحافظیم از خانه پدری و عضویت در کلاسهای بینش مطهر.هر دو اتفاق موجب شد پا درون دنیایی متفاوت بگذارم که پر از پیشامدهای نو بود.افکار نو،عقاید نو،نگرش نو، احساسات نو،هیجان های نو،سختی های نوی نوی نو و.... برای ماندن و موفقیت در هر دو مسیر صبر،تامل،گذشت،آگاهی و از همه مهمتر عشق لازم دارم.اگر دوست شما هستم مرا هم اضافه کنید به لیست محتاجان دعای خیرتان وقت تحویل سال:) بهم دعا کنیم، برای تمام و کمال بودن در هر مسیری عشق به آن مسیر و هدف آن عزممان را راسخ میکند و پشتمان را گرم.اگر نرسیدیم به مقصدمان هم لااقل تمام خودمان بوده ایم و حتی فراتر.این ارزشمند است! آخر راه را بسپاریم به او،اویی که دعایم این است توی این سال نو پای رفاقتش بایستیم و عشق کنیم. گریه و خنده تون توی این زندگی وانفسا از سر عشق باشه.سال نو بر همه تون مبارکا. 

۴ نظر ۲

داستان اشک

اینکه رسواکننده است که سالها پیش شاعری گفته و خواننده ای خوانده است.دیشب که بی اختیار از چشمم می چکید فکر می کردم واقعا چرا نمی توانم جلوی امدنش را بگیرم؟! نه اینکه دم مشکم هم باشد نه! ولی خیلی وقت است که رسوایم کرده .... الان به این فکر می کنم اگر از روی محبت برای کسی اشک بریزی اشک ضعف است یا اشک قدرت، باید امیدوار وشاد برای داشتن قلب مهربانت باشی یا سرشکسته از داشتن دلت که انقدر نازک است؟!

 اشک من که خودشو نگه نمیداره حیف! واقعا به نظر شما داستان این اشک چیه ؟ 



۲ نظر ۲

متحیرم چه نامم؟!

/ جایش همیشه بالای گود است، می نشیند بالا و مدام غر می زند که آهای لنگش کن! خودش بلد نیست فرزندش را تربیت کند ان وقت از خروس همسایه تا شهردار فلان شهر را به رگبار تهمت و ناسزا می بندد.اینکه ما آدم ها کی می خواهیم بفهمیم همیشه باید از خودمان شروع کنیم تا محله، جامعه اصلاح شود سوالی ست که هیچ وقت جوابش را پیدا نکردم!

// مومن بودنش را فقط محصور کرده به چهاردیواری به نام مسجد.آخر آنجا خانه خداست اما باقی عالم منهای مسجد که محضر خدا نیست! آخ که هر روز چه زبان های سرخی را می بینیم که سرهای سبز خویش را به باد می دهند!

///خدایا تو خود گفته ای که آدم اگر قدرت سازندگی ندارد باید از هرجا و هرکس و هرچیزی که از تو دورش می کند هجرت کند، خدایا هجرت جانانه ام آرزوست.

//// فکر می کردم فقط من این خصلت را دارم که وقتی در امور معنوی ته دلم حتی یک اپسیلون از کارخودم راضی می شود دقیقا بعدش توفیق انجام آن کار را ازدست می دهم!  فهمیدم این تقریبا عمومی ست بین آدم هایی که هنوز خودساخته نشده اند.یعنی به محض اینکه لحظه ای برای ترفیع روح شان تلاش می کنند غرور مانع آنها می شود و این خیلی خیلی سخت است که میان خود و خدا هم متواضع باشی): !

/////عاشق بودن پیشه ی خوبی ست.گرچه پیشه رندان بلاکش باشد اما خب آمده است که مزایا و پاداشش با کرام الکاتبین است(: ! پیشه تو این است که خوشحال باشی چون آنکه دوستش داری خوشحال است،غمگین باشی چون آنکه دوستش داری غمگین است و بکوشی شادمانش کنی و این تلاش حسابی می چسبد به تو وقتی نتیجه می دهد و می توانی برای لحظه ای کوتاه هم که شده لبخند به لب کسی بنشانی که خب دوستش داری دیگر.عاشق باشید!

۱ نظر ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان