آقای دلتنگی

از کجای این دنیا نگاهم می کنید؟

 من به آسمان نگاه می کنم و حس می کنم نزدیکم هستید

لبخندتان را حس می کنم وقتی که برای هزارمین بار قول می دهم خوب باشم

نگاهتان را حس می کنم وقتی دستم را روی سینه ام میگذارم و قلبم می سوزد

من با خودم فکر می کنم حتما می گویید: آرام باش! دنیا که ماندنی نیست.نگاه و لبخند ما پاسخ دلتنگی های توست.ما را دوست داری؟

نگاه و لبخندتان را حس می کنم که تاییدیه اشک هایم می شوند.

من با خودم فکر می کنم حتما می گویید: ما هم تو را دوست داریم، آرام بگیر...






۲ نظر ۲

از دماغ فیل نیفتید! (1)

نمی توانم بفهمم چطور بعضی ما آدمها غرور را به محبت ترجیح می دهیم به خصوص در اولین برخوردهایمان! غرور و محبت هرکدام جایی دارند اما در روابط نزدیک خانواده و دوستان  چرا قربانی غرور احمقانه مان بشویم؟! حتی در معاشرت با آدمهای غریبه همه می دانیم که محبت دلچسب ترست و حتی کارگشاتر.غرور بی جا ناشی از گره هایی هست که کم و بیش ممکن است در وجود ما محکم شده و هیچ وقت باز نشده و اغلب کور شدند.به تجربه و جان کندن می دانم وقتی به کسی بارها محبت می کنی و او بارها نمی فهمد سخت است که مجدد مهربان باشی.هنرمند واقعی آن کسی ست که این سختی برایش مثل آب خوردن است.اغلب وقتی از مهربانی کردن سودی نمی بینیم می رویم توی ژست و سرو سنگین می شویم و مغرور.مشکل اصلی این است که ما برداشت مان از این سود چه باشد، محبت دیدن و موردتوجه قرارگرفتن کمترین توقع در روابط معمول ماست.جالب اینجاست که بزرگان می گویند: بدون هیچ چشمداشتی مهربان باش، به عبارتی با این خلق تو هنرمندی!



۰ نظر ۱

مشاوران مسلمان نما 2

پیرزن: حالا خانوم... به نظر شما قدیمی ها بهتر بودن یا جوون های این دوره زمونه؟

خانوم: والا چی بگم؟!( یه نگاه به عروس جوانش کرد و با لحن حق به جانبی): حاج اقای صاد گفتن خرد باد دهان زنی که شوهرش را به نام کوچکش صدا بزنه!

پیرزن: بله صحیح میفرماین!چه روزگاری شد!

ذهن من: شنیده بودم همدیگه را با نامها و القاب زیبا صدا بزنید و سبک صدا نزنید ولی از خرد بودن دهان اونم برای اسم کوچک بکاربردن خبر نداشتم! اصلا چرا با کلمات زیبا و مثبت مشاوره های رایگان مان را در اختیار دیگران قرار نمی دهیم!


پ.ن: کسی حدیثی دقیقا مطابق با فرمایش حاج اقا صاد شنیده؟!


۰ نظر ۲

مشاوران مسلمان نما

پدر دختر 2 ساله: ناز دخترم رو برم، خانوم بابا، عشق بابا و....(چندتا بوسه )

مادر (به اعتقاد خودش مومنه)پدر دختر 2 ساله: انقدر این بچه را بوس نکن لوس میشه!

من(توی ذهنم): این بچه است! 2سالشه! دختره! محبت نبینه از پدرش ...!!!



۰ نظر ۲

خوبم (:(


تظاهر به عادی بودن یعنی داشتن لبخند بر لب وقتی میل به گریه دارد ادم را میکشد!

                                                                                                                                                     پائولو کوئیلو



۱

اتاق فیروزه ای من

می نشینم روی تختم.زل می زنم به دیوار فیروزه ای اتاقم .دیواری که وقتی خیلی خوشحالم می پرم و بغلش می کنم.دیواری که رنگش آرامم می کند، هیجان زده ام می کند و مثل شکوفه های بهاری شادابم! یادم می افتد وقتی داشتیم برای خانه کاغذ دیواری انتخاب می کردیم دو ماهی طول کشید تا من رنگ مورد علاقه ام را پیدا کنم.حالا چند ماهی ست سر زبان ها افتاده که من را راهی خانه بخت کنند و من این چند ماه وقتی توی اتاقم هستم به این فکر می کنم که چطور دیوار فیروزه ای ام را با خودم ببرم!



۰ نظر ۱

مخلصم کن


وقتی تحقق امری  را به خدا می سپاری و کاری از دستت برنمی آید باید شش دانگ بسپاری، جای اگر و اما برایش نگذاری،سفسطه نکنی و غصه اش را هم نخوری.فکر نشدن کار که به سرت زد نهیب بزنی سر خودت.باید دربست مخلص  باشی، کم کسی که نیست، ناسلامتی خداست!



۰ نظر ۱

یک جفت دستکش سبز یشمی ام کو؟

سه سال پیش که هوایم خیلی بهتر بود و با روزمرگی هنوز زیاد صمیمی نشده بودم وبلاگی گروهی آفریده شد که قرار شد من هم در آن داستان بنویسم.عموما موضوعات دلی و بی مقدمه به سرم می زدند و بداهه ها می شدند داستان کوتاه شاید.یک روز طی جرقه ای که به سرم زد و دلم قنج رفت و قلمم نوشت داستانی بافتم به نام یک جفت دستکش سبز یشمی.گذاشتمش توی آن وبلاگ معدوم و برای خودم آنقدر دوست داشتنی بود که هرچندوقت یکبار می رفتم می خواندمش! توی وبلاگ خودمم هم فقط لینکش را گذاشته بودم.تا اینکه......بلاگفا آنچنان شد که نباید:(!  بعد از این اتفاق من خیلی از نوشته هایم را پیدا کردم و تقریبا همه داستان هایم را اما یک جفت دستکش سبز یشمی من هیچ وقت پیدا نشد و توی فایل های خصوصی خودم هم پیدایش نکردم.دلم خیلی برایش تنگ شده برای تک تک جملاتی که با اشتیاق و احساس نوشته بود، برای بداهه ای که عاشقانه و حماسی بافته بودمش.تم اصلی اش را یادم هست اما رغبت نمی کنم دوباره بنویسمش چون فکر می کنم دیگر خوب و دوست داشتنی مثل قبل بافته نمی شود.اولین جمله اش شاید این بود: نشسته بودم و به عشقش می بافتم رج به رج...



کاش یک روز یک جایی پیدایش کنم، یا یک نفر برایم پیدایش کند!:(

۶ نظر ۲

قاتل مردها

با اشک به شوهرش التماس می کرد: گریه کن! فکرمی کنی چرا زنها بیشتر مردها عمر میکنند؟!

هق هق امانش نداد...

: چون....چون... دردهای قلب شون را با اشک می ریزند بیرونُ نمیگذارن قلبشون سنگین بشه

... با التماس و اشک: گریه کن نمیخوام بیشتر از تو زنده بمونم!



۲ نظر ۲

لبخند تو معجزه اس!

حوصله گردش نداشتم.

بعد از آب تنی تابستانه سمت من آمدی و صدای شادمانی کودکانه ات توی باغ پیچید،

از درخت زردآلو چیدی و با لبخندت بهم تعارف کردی،

نگاهت کردم و شیرینی زردآلوی تازه به دلم نشست!

حوصله گردش نداشتم.

اما

الان این منم که با معجزه لبخند تو میان شاخه های پر از نعمت از آسمون آبی زردآلوی شیرین می چینم و به خدا لبخند می زنم:)



۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان